منتظرتم

اولین میکرو

اومدم بیام و تعریف کنم که بار اولی که منتظرت بودم چطور بهم گذشت..... بعد اینکه بار اول نیومدی و من آی یو آی کرده بودم، تصمیم گرفتم که میکرو کنم... بعد اینکه انقدر تو اینترنت گشتم تا یه دکتر خوب رو پیدا کنم ، منو و بابایی رفتیم پیش یه دکتری که همه ازش خوب تعریف میکردن....بالاخره رفتیم و یه سری آز برامون نوشت رفتیم همه رو انجام دادیم.... کلا 4 بار تا تهران رفتم تا روز عمل رسید که مجبور شدم مامان جون رو ببرم ، بنده خدا خیلی برام زحمت کشید... 10 روز پیشم موند...عمع جون هم کلی برام زحمت کشید بعد انتقال رفتیم خونش.... 5 روز اونجا بودیم.... ولی تو ...تو ..... خیلی ناز کردی و جواب آزمایش با بتای 0.9 رو بهم نشون دادی و دنیا رو رو سرم خراب کردی....
9 مهر 1393

دیگه مطمئنم میای نازنینم

من و بابایی  داریم تلاش میکنیم تو رو بیاریم تو دلم و بشی هم نفسم....هم قدمم....هم خوابم .....همه چیزم.... تقریبا 10 روز دیگه انشالله میایی تو دلم....بعد دو هفته هم قراره خودتو نشونم بدی که هستی...نازنینم....حتما بیا ..منتظرتیم.... دوست داریم...... ...
18 ارديبهشت 1393

عزیزکم ، خواهش میکنم خودتو نشون بده...

سلام عزیز مامان...بالاخره بعد چند بار نوبت گرفتن و اتفاقای بد افتادن و نرفتن به موقع به مطب ، باز هم مامانی انقدر که دوست داره بیایی پافشاری کرد و دوباره وقت گرفتیم... روزی که رفتیم روز 7 آذر سال 92 بود که من و بابایی تونستیم بریم مطب. خانم دکتر دارو نوشت و گفت که روز 12 پریود برم سونو و اندازه فولیکولهارو بهش بگم. خوشبختانه 14 فولیکول داشتم که 3 تاش تو تخمدان راستم به اندازه های 19-21-13 و 11 تاش در تخمدان چپ بود به اندازه های 21.5 و ده تاش 8 بود. روز 15 پریود رفتم برای اینکه تو بیای تو دلم. قبل از اینکه بریم مطب قبلش رفتیم رستوران ناهار خوردیم. یادش بخیر بابایی دلش نمیخواست من اصلا استرس داشته باشم.الان 12 روز از اون روز میگذره که نمیدونم...
11 دی 1392

بالاخره دارم شروع میکنم........

  سلامممم خوشگل مامان ... عسل بابا.... دوست دارم عزیزکم..... بالاخره از یه خانم دکتر وقت گرفتم که برم پیشش و به فکر تو باشیم تا بیایی تو وجودم... 20 خرداد 92 اولین باری هست که میخواییم بریم پیش دکتر. من و بابایی منتظرتیممم........انشالله که بیشتر از اینا مارو منتظر نزاری و زودی بیایی تو دلم.  تو قلبم ...تو وجودم... برام دعا کن جیگرم تا بتونم مامان خوبی برات باشم. اینو مطمئنم که بابایی برات بهترین بابای دنیا میشه..... اتشالله که وقتی اومدی تو دلم. میام هرروز از خوبیهات و شیطون کاریهات برات اینجا مینویسم  و لذت میبرم.... دعا کن که همه چی به خوبی پیش بره و من تو رو به راحتی دنیا بیارم..توکل بر خدا میکنم و ازش تشکر میکنم که تو ...
20 ارديبهشت 1392

این ترانه معین رو خیلی دوس دارم برات میخونم عزیزکم.......

از جداشدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ   گریه کردم و نوشتم نازینم یا تو یا مرگ   به   تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار   تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدا   نگهدار   بنویس مهلت موندن یه نفس بود   سهم من از همه دنیا یه قفس بود   بنویس   که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم   سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد   سردم   من که تو بن بست غربت   زخمی از آوار پاییز   فکر چشمای تو بودم   با   دلی از گریه لبریز   شب عاشقونه ی من که حر...
20 ارديبهشت 1392

بعد مدتها وباره اومدم خوشگل مامان

سلام عزیز دل مامان..... میدونم ازم ناراحتی. بیشتر از یه ساله و نیمه که وبتو آپ نکردم.... خیلی وقت گذشته.. آخه خیلی درگیرم. درگیر کارو زندگی . هم من هم بابایی. ولی اینو بدون که همیشه شاید بیشتر از قبل به فکرتم. میدونی خیلی خاطرتو میخوام . تو رو خدا برامون دعا کن مخصوصا برای بابیی. برای باباییت خیلی دعا کن تا کاراش درست بشه.. یه کار خوب گیرش بیاد تا از دلواپسی و نگرانی دربیاد. شغل دلخواهشو بدست بیاره تا بلکه یه قدمی هم براتو برداریم.... تا بیای و دلمونو و خونمونو روشن تر کنییییییییییم...............
12 فروردين 1392

دعا کن خوشگلم......

قشنگ من ، امروزا نمیدونم وقتی بهت فک میکنم دلم میگیره. هنوز نمیدونم که میایی یا نه. چون هنوز هیچ کاری برات نکردیم. نمیدونم قراره بیایی یا نه. نمیدونم مارو منتظر میزاری یا نه. نمیدونم مشکل حل میشه یا نه. به خدا دوس دارم تا از تمموم چیزایی که دوس دارم داشته بباشم بگذرم تا تو رو داشته باشم. براموم دعا کن که مشکل جدی نباشه و به راحتی حل بشه. دوس ندارم خیلی غصه بحورم به خدا خیلی خوردم دیگه بسسسسه. اول مریضی بابابت منو داشت داغون میکرد . حالا دوباره.......  انشالله اون روز زودتر برسه که تو رو تو بغلم ببینم و بهت شیر بدم. فقط از خدا بخواه که تورو براموم زوردتر بده.چون خیلی نگرانتم. دوست دارم عزیزم. دوس دارم مثل بابابت مهربون باشی و خوشگل. خو...
18 خرداد 1390

منتظر خوشامدگویی

کوچولوی نازم ، فندق مامانی . اومدم که بهت بگم منتظرم بهت خوشامد بگم. اینو یادت باشه که مامی و بابی رو تهنا نزاری و زودی بیایی  و نمک زندگیمون رو بیشتر کنی. میدونی که ما مشتاقانه منتظر دیدارتیم و  خیلی دوستداریم. عزیز دلم. بابایی خیلی هواتو کرده. پس زودی بیا و مارو بیشتر از اینا منتظر نزاریاااااااااا .خوشگله مامان و بابا     ...
25 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به منتظرتم می باشد