دوباره دارم تلاش میکنم....

بعد پنج ماه سنگینی غمی که تو دلم داشتم و دارم ٰ دوباره از جام بلند شدم و دارم تلاش دوبارم رو از سر میگیرم...نمیدونم شاید کسی تا سختی هایی که من و امثال من تو این راه میکشیم رو نکشیده باشه ، درکم نمیکنه...خیلی ضربه خوردم..خیلی زیاد..سلامتیم به خطر افتاد..طوری شد که من همیشه مواظب باشم و تا آخر عمرم دارو بخورم..

خدایا الان یه چیزی تو وجودم هست که دوس دارم گریه کنم..سرم رو بزارم رو زانوهام و زار بزنم...ولی بازم با حودم میگم خدایا راضیم به رضای تو...امروز تو اداره بدجوری دلم شکست...هیچوقت نمیتونم خودم رو براشون توضیح بدم و هیچ وقت هم اونا منو درک نمیکنند...هر سال یه قانونی وضع میکنند.حرف مرخصی و اینطور چیزاست..همیشه مرخصی گرفتم فقط برای دکتر رفتن و خرج دوا درمون کردن. هیچ وقت به راحتی برای خودم خرج نکردم..برای زندگیم و تفریحم خرج نکردم..

خدایا این سری میشه بار پنجم انتقالم و بسته اخر جنین هام..خدایا ازت التماس میکنم این سری بهم بده..به خدا دیگه نا ندارم.. دیگه طاقت ندارم... بدنم داره از بین میره..قلبم درد میکنه..

فقط امیدم به توست خداجونم..فقط متوسل شدم به قرآن و دعا خوندن...هیچ امیدی به دکتر ندارم فقط وفقط خدا...خدایا خواهش میکنم این سری مادر بشم...التماس دعا