منتظرتم

بازم روز از نو روزی از نو

سلام عزیزم..... اومدم بگم از اندر احوالاتم...از غصه هایی که دارم..هیچ کس از دلم خبر نداره.... فقط بابایی میدونه که اونم شاهد ماجرا بود و شاید بابایی یه جور غصه داره و من هم یه جور دیگه.....ولی فقط اینو میتونم بگم که خیلی سخت بود..خیلیییییییییییییی زیاد.بیشتر از اونچه که فکرشو میکردم.... شهریور 93 که بار دوم انتقال جنین منفی داشتم...گفتن استراحت کن بلکه رحمت استراجت کنه و ...از این حرفا..رفتم طب سنتی...پیش یه عطاری که استادش یه آقای جوانی بود که درسش رو خونده بود واقعا هم تبحر داشت.... نزدیک شش ماه به گفته هاش گوش کردم... عرقیجات مثل عرق رازیانه  میخوردم...روغن رازیانه و روغن زنجبیل میزدم به شکمم تا گرم بشه و خیلی دستورات عذایی که ...
25 خرداد 1394

انتقال دوم (جنین فریزی)

بعد اینکه بار اول نیومدی ....یه ماه استراحت کردم..گرمی میخوردم.ولی اینبار زیاد خودمو اذیت نکردم.... میگفتم اگه خدا بخاد میده.... روز20 تیر 93 دوباره رفتم پیش دکترم و دارها رو بهم داد و گفت بعد یه ماه بیا....به هیشکی نگفتم که دارم دوباره شروع میکنم.... فقط منو بابایی خبر داشتیم.... بعد اینکه روز انتقال مشخص شد چون ما ماشینمونو فروخته بودیم ماشین دایی جون رو خواستیم بهمون بده که مثلا باهاش بریم دریا و خوش بگذرونیم...دایی جون که خیلی دست و دل بازه همون گفت که ماشین برای شماست هرکاری دلتون میخاد بکنین... خدا حفظش کنه.... بالاخره حرکت کردیمو رسیدیم تهران...شب ساعتای 10و نیم اینا بود وارد تهران بزرگ شدیم...یکی از دوستای بابایی منتظر ما بود که ب...
9 مهر 1393

اولین میکرو

اومدم بیام و تعریف کنم که بار اولی که منتظرت بودم چطور بهم گذشت..... بعد اینکه بار اول نیومدی و من آی یو آی کرده بودم، تصمیم گرفتم که میکرو کنم... بعد اینکه انقدر تو اینترنت گشتم تا یه دکتر خوب رو پیدا کنم ، منو و بابایی رفتیم پیش یه دکتری که همه ازش خوب تعریف میکردن....بالاخره رفتیم و یه سری آز برامون نوشت رفتیم همه رو انجام دادیم.... کلا 4 بار تا تهران رفتم تا روز عمل رسید که مجبور شدم مامان جون رو ببرم ، بنده خدا خیلی برام زحمت کشید... 10 روز پیشم موند...عمع جون هم کلی برام زحمت کشید بعد انتقال رفتیم خونش.... 5 روز اونجا بودیم.... ولی تو ...تو ..... خیلی ناز کردی و جواب آزمایش با بتای 0.9 رو بهم نشون دادی و دنیا رو رو سرم خراب کردی....
9 مهر 1393

دیگه مطمئنم میای نازنینم

من و بابایی  داریم تلاش میکنیم تو رو بیاریم تو دلم و بشی هم نفسم....هم قدمم....هم خوابم .....همه چیزم.... تقریبا 10 روز دیگه انشالله میایی تو دلم....بعد دو هفته هم قراره خودتو نشونم بدی که هستی...نازنینم....حتما بیا ..منتظرتیم.... دوست داریم...... ...
18 ارديبهشت 1393

عزیزکم ، خواهش میکنم خودتو نشون بده...

سلام عزیز مامان...بالاخره بعد چند بار نوبت گرفتن و اتفاقای بد افتادن و نرفتن به موقع به مطب ، باز هم مامانی انقدر که دوست داره بیایی پافشاری کرد و دوباره وقت گرفتیم... روزی که رفتیم روز 7 آذر سال 92 بود که من و بابایی تونستیم بریم مطب. خانم دکتر دارو نوشت و گفت که روز 12 پریود برم سونو و اندازه فولیکولهارو بهش بگم. خوشبختانه 14 فولیکول داشتم که 3 تاش تو تخمدان راستم به اندازه های 19-21-13 و 11 تاش در تخمدان چپ بود به اندازه های 21.5 و ده تاش 8 بود. روز 15 پریود رفتم برای اینکه تو بیای تو دلم. قبل از اینکه بریم مطب قبلش رفتیم رستوران ناهار خوردیم. یادش بخیر بابایی دلش نمیخواست من اصلا استرس داشته باشم.الان 12 روز از اون روز میگذره که نمیدونم...
11 دی 1392

بالاخره دارم شروع میکنم........

  سلامممم خوشگل مامان ... عسل بابا.... دوست دارم عزیزکم..... بالاخره از یه خانم دکتر وقت گرفتم که برم پیشش و به فکر تو باشیم تا بیایی تو وجودم... 20 خرداد 92 اولین باری هست که میخواییم بریم پیش دکتر. من و بابایی منتظرتیممم........انشالله که بیشتر از اینا مارو منتظر نزاری و زودی بیایی تو دلم.  تو قلبم ...تو وجودم... برام دعا کن جیگرم تا بتونم مامان خوبی برات باشم. اینو مطمئنم که بابایی برات بهترین بابای دنیا میشه..... اتشالله که وقتی اومدی تو دلم. میام هرروز از خوبیهات و شیطون کاریهات برات اینجا مینویسم  و لذت میبرم.... دعا کن که همه چی به خوبی پیش بره و من تو رو به راحتی دنیا بیارم..توکل بر خدا میکنم و ازش تشکر میکنم که تو ...
20 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به منتظرتم می باشد